جدول جو
جدول جو

معنی کاسه بازی - جستجوی لغت در جدول جو

کاسه بازی(سَ / سِ)
کاسه گردانی. نوعی از رقص و بازی است از عالم شیشه بازی و صراحی بازی وتحقیق آن است که کاسه باز کسی باشد که خرقه میپوشد واز زیر خرقه ظرفها برمی آرد و در مصطلحات نوشته که دو سه کاسۀ چینی پر آب میکنند و کاسه بازان واژگون شده کاسها بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را بجنبانندو بدوش خود رسانند و قطره ای آب از آن نمیریزد و مجازاً بمعنی مکاری و حیله گری آید. (غیاث) :
کاسۀ لاله اگر بشکست بر جای خود است
ز آنکه جای کاسه بازی مغز سنگ خاره نیست.
کمال الدین
لغت نامه دهخدا
کاسه بازی
بازی با کاسه و آن چنین است که دو سه کاسه چینی را پر آب کنند و کاسه بازان واژگون شده کاسه ها بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را جنبانند و بدوش خود رسانند در حالی که قطره ای آب از آن آن نریزد: (کاسه لاله اگر بشکست بر جای خود است ز انکه جای کاسه بازی مغز سنگ خاره نیست) (کمال الدین)، بیرون آوردن ظرفها از زیر خرقه برای تفریح تماشا گران، مکاری حیله گری
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه بازی
بازی با کاسه و آن چنین است که دو سه کاسه چینی را پر آب کنند و کاسه بازان واژگون شده کاسه ها بر پشت گذارند و به تحریک سرین آن را جنبانند و به دوش خود رسانند در حالی که قطره ای آب از آن نریزد، بیرون آوردن ظرف ها از زیر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طاس بازی
تصویر طاس بازی
حقه بازی، شعبده بازی، عمل طاس باز
فرهنگ فارسی عمید
(کَ جَ / جِ)
بازیی است که امروز انگشتربازی نامند. (حاشیۀ دیوان رودکی چ مرحوم سعید نفیسی ص 1045). رجوع به کجه و کجه باز شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
بوسه دادن در عشقبازی. (فرهنگ فارسی معین). بوسه در عشقبازی. (ناظم الاطباء) ، هستی و بودن. بعربی کون خوانند. (برهان). بودن و هستی. (آنندراج). بودن. کون. وجود. هستی. (فرهنگ فارسی معین). بودن. هستی و وجود. (ناظم الاطباء). پهلوی ’بویشن’ اسم مصدر از بودن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
نه دشواری از چیز برترمنش
نه آسانی از اندک اندر بوش’.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 244)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ)
عمل کچه باز. آن است که جمعی ازحریفان دو جانب نشینند، حریف از یک جانب پنهان از حریفان مقابل، کچه در دست پنهان کند و همه رفیقانش مشت بسته پیش یکی از حریفان مقابل آیند اگر کسی را پوچ گوید و کچه در مشتش باشد او برده باشد والاّ حریفان طرف ثانی و چون کچه از مشت کسی بر آید گویند کچه گل کرد و کچه رو کرد و نیز گویند کچه را در توده خاکی پنهان کنند و به ضابطه ای که مقرر دارند با هم گرو بندند و بازند کسی که بازی را برد گویند کچه اش گل کرد. (از آنندراج). نوعی از بازی که شبها با انگشتر بی نگین بازی کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به کجه بازی شود
لغت نامه دهخدا
حالت و کیفیت شاهباز، بازی کودکان که یکی شاه و یکی وزیر و یکی میراخور ویکی مقصر بود، (یادداشت مؤلف)، بازی شاه و وزیر، چیره دستی و تسلط، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
عمل راست باز، پاکبازی، مقابل دغل بازی، مقابل تزویر و دغل، صداقت و دیانت و راستی و نمک حلالی، (ناظم الاطباء) :
نداریم بر پردۀ کج بسیچ
بجز راست بازی ندانیم هیچ،
نظامی،
چند سالم یتاقداری کرد
راست بازی و راستکاری کرد،
نظامی،
بسی کردند مردان چاره سازی
ندیدند از یکی زن راست بازی،
نظامی،
، عمل کردن براستی، کار کردن دور از کجی و انحراف:
تا کج نبود کمان غازی
از تیر مجوی راست بازی،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ بَ)
شکسته بندزنی. شعابی. بند زدن کاسه:
کاسه بندی چه خواهی از مجنون
کیسه دوزی نیاید از طرار.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ بَ)
آنکه بازی به کاسه کند از عالم شیشه باز، و آن چنان است که دو کاسۀ چینی پر از آب کنند و کاسه بازان واژون شده کاسها را بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را بجنبانند و بدوش خود رسانند و قطره ای آب از آن نمیریزد و بمجاز محیل و مکار را گویند. (آنندراج) :
از حریفان قمار برده بسی
کاسه بازی چنین ندیده کسی.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 127 شود
لغت نامه دهخدا
بند زدن کاسه شکسته بند زنی} کاسه بندی چه خواهی از مجنون ک کیسه دوزی نیاید از طرار) (اوحدی)
فرهنگ لغت هوشیار
اصول تشریفاتی اداری که با نوشتن نامه های متعدد از روسا به مرئوسین و صورت می گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه بازی
تصویر بوسه بازی
بوسه دادن در عشقبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاس بازی
تصویر تاس بازی
نوعی بر دو باخت که بوسیله تاس انجام گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچه بازی
تصویر کچه بازی
انگشتر بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجه بازی
تصویر کجه بازی
انگشتر بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه باز
تصویر کاسه باز
کسی که کاسه بازی کند، محیل مکار: (از حریفان قمار برده بسی کاسه بازی چنین ندیده کسی) (میر یحیی شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واژه بازی
تصویر واژه بازی
لفاظی
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی بازی با توپی بسیار ابتدایی که از تکه ای پوست گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گردو بازی
فرهنگ گویش مازندرانی